☺♥تنها شدم...♥☺

تنها شدم

نوشته شده در پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:,ساعت 17:14 توسط محسن| |

 

چقدر سخته که تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و به جای

اینکه لبریز کینه و نفرت شی!حس کنی که هنوز هم دوستش داری

چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر

اوار غرورش همه وجودت لح شده

چقدر سخته که تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش

هیچی به جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوز هم دوستش داری

چقدر سخته که گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی

و اون وقت اروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:,ساعت 17:42 توسط محسن| |

 

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:,ساعت 17:19 توسط محسن| |

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق  كنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

 زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع

كننده است كه زندگی زيباست

اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای

قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:,ساعت 15:40 توسط محسن| |

خسته شدم از بس چشم به در دوختم

 نامه هام نداي دوست داشتنت رو ميدند

از بس اسمتو صدا کردمديواره اسمتو بلد شدند

از بس گريه کردم اشکي براي چشمام نمونده

از بس داد زدم صدام گرفته تو رو روز و شب صدا

 مي کنم شايد روزي ببينمت شايد روزي حست

 کنم شايد بتونم ببوسمت

شايد روزي برات بميرم

دوستت دارم

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:,ساعت 15:35 توسط محسن| |

 

نوشته شده در یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:,ساعت 15:33 توسط محسن| |

چطور دلت امد بري بعد هزارتا خاطره
تاوان چي را من ميدم اينجا كنار پنجره


چطور دلت اومد بري چطور تونستي بد بشي
تو اوج بي كسيم چطور تونستي ساده رد بشي


چطور دلت مياد با من اينجوري بي مهري كني
شايد همين الان تو هم داري به من فكر مي كني


چطور دلت اومد که من اينجوري تنها بمونم
رفتي سراغ زندگيت نگفتي شايد نتونم


دلم سبك نشود ازت دلم هنوز مي خواد بيايي
حتي با اينكه مي دونم شايد ديگه منو نخوايي


بزار كه راحتت كنم از توي رويات نمي رم
مي خوام كنار پنجره به يادت آروم بميرم

نوشته شده در پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:,ساعت 17:46 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com